برای بابک دولتی عزیز
راه های مختلفی را امتحان کردم و نشد ... آنقدر ناخالصی داشتم که نتوانم حرفهای ناب بزنم !
دوره دانشجویی را در کرمانشاه سپری کردم . شور جوانی و بازار داغ بحثهای سیاسی چنان بود که می خواستم زمستان سرایی کنم از دست سرمایی که داشت منجمدم می کرد . چیزهایی می نوشتم و با به به و چه چه عده ای بادمجان دور قاب چین (اه اه که چقدر بدم میاد از بادمجان) مست می شدم و خواب اخوان می دیدم. بعد با خودم گفتم که چرا این اشعار ناب را که اتفاق بزرگی در تاریخ ادبیات ایران رغم زده اند در اختیار دیگران نگذارم . می خیالیدم که خیلی شاعرم !!!
این شد که به مرکز آفرینشهای هنری حوزه هنری سری زدم و در آنجا افتخار آشنایی با استاد ارجمند یوسفی عزیز نصیبم شد . ایشان نوید تشکیل زودهنگام جلسات شعر را به من دادند و چندی نگذشت که وعده محقق شد .
تازه در آنجا بود که برای اولین بار تکه هایی از جسم عریان شعر را دیدم . و هر چه بیشتر گذشت بر پوچی خودم بیشتر واقف شدم و اینکه چقدر شعر بدون شعور حقیر است . اینها را در کنار دوستان عزیزی درک کردم که شک دارم حتی نام مرا به خاطر داشته باشند . عزیزانی همچون شاعر توانای کرمانشاه "بابک دولتی " با آن غزلهای زیبایش, "رضا اربعین" , " رضا حساس " , "ایلشن جلاسی" و همچنین خانم هایی همچون سرکار خانم "امیری " و دوستان دیگری که متاسفانه نامشان در خاطرم نیست . و من در اینچنین جمعی بود که به ذره بودنم ایمان آوردم ...
و اما اتفاقی که تا همیشه در ذهنم خواهد ماند و براستی که مرا تکان داد و باعث شد که بیشتر فکر کنم تا اینکه بنویسم این بود که یک روز بعد از خوانش یکی از چیزهایی که آن موقع خودم فکر می کردم شعر است , از دوستان خواستم که درباره مزه آشی که پخته ام !!! نظر بدهند ! آنوقت بابک دولتی عزیز با چهره ای برافروخته پرسید :"واقعا می خواهی بشنوی ؟" و بعد از تایید من با صراحت و با لحنی خشن گفت:" باید یه پول دستی بدی که مردم گوش کنن ! شما بهتره بری شعار نویسی کنی ! این چیزا اسمش شعر نیست ! ..." و بقیه حرفهاش یادم نیست ! چونکه سرم گیج رفت ...
و امروز بیشتر می خوانم و گوش می کنم و فکر می کنم و گهگاهی می نویسم و خوب می دانم که هنوز شعر نیست ! و این دانستن را مدیون صراحت دولتی هستم . تا همیشه دوستش خواهم داشت و ممنونش هستم . و دوست دارم اگر روزی این مطلب را خواند بداند که "از سر دل سیری روی به شعر نیاوردم " و مرا از راهنمایی هایش دریغ نکند. ...
حق نگهدار همه دلسوختگان فرهنگ و ادب این سرزمین باد !
مسعود هستم. یعنی سعی می کنم که باشم !