زیباترین احساس ...!
انگار حتما بايد اتفاقي بيافتد تا دستم به نوشتن برود و تنبلي را كنار بگذارم ....
واين بار چه بد اتفاقي بود ... چند روز پيش با خبر شدم كه پدر يكي از دوستان خوبم، به تمام مترسكهاي دنيا خنديده است و آدمكهاي خيالي را كه فكر مي كنند "آدم"ند به حال خودشان گذاشته، بقچه نيكيهايش را روي دوشش گذاشته و به جايي رفته كه بتواند در هوايي تازه و تميز به روحش تنفس بدهد. در شرايط خاصي خبر فوت ايشان را گرفتم . براي دقايقي اكسيژن كافي به مغزم نرسيد و نتيجه اش هم براي لحظاتي سكوت بود و بعد هم قطع زود هنگام كلام. نمي دانستم كه چه بايد بگويم. خوب مي دانستم كه "كلام " چيز مناسبي براي تسلاي خاطر دوست عزيزم نيست. ياد "بودا" افتادم.و مفهوم "رنج" در انديشه بودا. اينكه هر تغييري براي ما رنجي به همراه دارد. و اين رنج بشتر به خاطر اين است كه نمي دانيم پشت ديوار اين تغيير چه چيزي وجود دارد و در واقع از ندانستن خودمان رنج مي بريم. در هر لحظه ميليونها سلول مي ميرند و ميليونها سلول ديگر زاده مي شوند و ما فكر مي كنيم كه همان آدم يك دقيقه قبل هستيم .... و چقدر ما آدمها اشتباه مي كنيم.!؟...
من هر وقت به يك چيز نامعلومي برخورد مي كنم، سعي مي كنم به جاي وحشت براي خودم تعريفش كنم كه چه چيزي دارد رخ مي دهد ؟
راستش پديده "مرگ" براي من تاحدودي حل شده است. نمي خواهم ادعاي بي خودي بكنم . ولي واقعا نگاه ساده اي به اين اتفاق ساده زندگي اين جهاني دارم. مدتها پيش يك چيزي هم براي "مرگ" نوشته ام. اين را در انجمن شعر حوزه هنري كرمانشاه خواندم. به نظرم خيلي ها در آن زمان فكر مي كردند كه من يك آدم نيهيليست و پوچ گرا هستم. در حالي كه بايد اعتراف كنم به نظر من دنيا خيلي خيلي زيبا تر از آنست كه آدم بتواند از آن چشم پوشي كند: " آنقدر زيباست اين بي بازگشت...كز برايش مي توان از جان گذشت..."
در آخر به جاي عبارات كليشه اي تسليت كه معمولا در چنين شرايطي خرجشان مي كنند، دلم مي خواهد بتوانم يك پنجره جديد به تو دوست خوبم هديه كنم . بيا و دقايقي از اين پنجره كوچك به "مرگ" نگاه كن . شايد به اين نتيجه برسي كه پدر عزيزت جاي بدي نرفته ...
یادش گرامی باد و جایش همیشه سبز...
"مرگ" ! اي زيباترين احساس
چشمهايت به رنگ اميدند
دستهاي تو: مهربان، چون مهر
گيسوانت : پريش، چون"بيد"ند
مردم از بس كه منتظر ماندم
گرم آغوش خويش را بگشاي
وه ! كه در انتظار ديدن تو
ديگر افتاده قلب من از پاي
بوسه اي خواهم از تو آتشگون
تا به شبهاي خود در آميزم
تا كه مست از شراب بوسه تو
با تو اي "مرگ" ! در هم آميزم...
مسعود هستم. یعنی سعی می کنم که باشم !