همدردی
می روم توی کتابخانه.خانم یوسفی دارد چیز می نویسد. مثل اینکه مزاحم خلوتش شدم. ولی خودم بیشتر به خلوت نیاز دارم. می نشینم.البته بعد از اینکه دو تا کتاب از قفسه برداشتم."شازده کوچولو" و "آسمان را از من بگیر اما خنده ات را نه "
نه ! حس و حال دیگری دارم. کتابها را سر جایشان می گذارم و یکی از کارهای مرحوم قیصر را برمی دارم :"آینه های ناگهان"
شعری به چشمم می خورد که انگار امروز سروده شده است.:
استحاله
---
در سال صرفه جویی لبخند
پروانه های رنگ پریده
روی لبان ما
پر پر زدند
لبخند ما به زخم بدل شد
و زخم هایماان
تا استخوان رسید
و بوسه هایمان
پوسید
ما
لبخند استخوانی خود را
در لابه لای زخم نهان کردیم
صد سال آزگار
ماندیم
و زخم های خشک ترک خورده را
در متن لایه های نمک خواباندیم
اما
در روزهای ریخت و پاش لبخند
قصابکان پروار
و کاسبان رسمی پروانه دار
لبخند های یخ زده خویش را
بر پیشخوان خود
به تماشا گذاشته اند

*********************************************************************
چند تا عکس با اندازه بزرگ هم از جنبش سبز توی ادامه مطلب گذاشتم .
مسعود هستم. یعنی سعی می کنم که باشم !