واگویه های ذهن بازیگوش با واژه های مرکب...
خواستم برای دوست خوبم حسن در کلوب کامنتی بگذارم. به صورت نوشتاری کمی فکر کردم! بازیگوشی ام گل کرد و سر به سر چند واژه گذاشتم.
تنها به عنوان بهانه ای برای به روز شدن اینجا می نویسم.
در شطِّ رنجِ شايد هنوز... نه!
غرق مي شوم
و تو
پاي ميز محاسبات روزمره ات
با مهره هاي احتمال
شطرنج مي زني!؟
بازيچه ام نكن!
از "تُرنجِ" خوش بيني ام
بدون "تـُ"
فقط "ـرنج" مي ماند و ...
بي خيال "تقدير"
بمان!
وگر نه روزي:
"تقـ..!" (صداي در )
-شرمنده ام عزيز-
"..ـدير " آمدي ...
مسعود هستم. یعنی سعی می کنم که باشم !