از دست های نقره داغ شده در دستبند نقره ای
از دست های نقره داغ شده در دستبند نقره ای
چیزی شنیده ای؟
وقتی رسولِ سرب
قلب رمیده ی یک مرغ عشق را
پیش از رهایی سوسوی آفتاب
از سینه می رماند و مصلوب می کند...؟
وقتی نگاهِ منقلب بچه ای نحیف
دستانِ بی محبتِ جلاد پیر را
مغلوب می کند...؟
***
من با تمام بودنِ خود لمس کرده ام!باید به حال کوچه ی بی آسمان گریست
باید سکوت کرد
وقتی ستاره نیست...
+ نوشته شده در یکشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۹ ساعت 0:24 توسط مسعود امیری
|
مسعود هستم. یعنی سعی می کنم که باشم !