جرات نمی کنم به خدا عاشقی کنم !
چیزی نوشته ام که البته هنوز جای بسی تمیزکاری دارد... می نویسم تا کمک کنید قامتش را کمی راست تر کنم ! دلم نمی خواهد طفل غزلم قوز داشته باشد !
دلگیرم از خودم که چرا "ما" نمی شوم؟!
بین "من" ُ "تو" , فاصله را "با" نمی شوم
در بین ِ ساکنینِ غزلواره هایتان
حتی به قدر "نقطه" وُ "کاما" نمی شوم
از بس که باد کرده هوس, روی سینه ام
در هیچ بیت و قافیه ای جا نمی شوم
جرات نمی کنم به خدا عاشقی کنم
وقتی حریفِ این همه "اما" نمی شوم
حتی شناسنامه ی من بغض می کند-
-که بی حضورِ نامِ تو بابا نمی شوم...
خمیازه ات خیال مرا خام می کند !
دیگر برای خوابِ تو «لالا..» نمی شوم
***
بیخود کتابِ حوصله ات را ورق نزن !
من هیچ وقت "میم-معما" نمی شوم...



+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۹ ساعت 1:12 توسط مسعود امیری
|
مسعود هستم. یعنی سعی می کنم که باشم !